عطــیه‌

  • You need to log in before you can access this section.
ورود از سامانه یکپارچه
ورود کاربران عمومی

ورود به حساب کاربری خود

کلمه عبور را فراموش کرده اید؟
عضویت
فرم ورود استاندارد »
آی پی شما: 216.73.216.45

رها رهـا رهــا من ...

دلم گرفته ای دوست! هوای گریه با من
گر از قفس گریزم، کجا روم کجا من؟
کجا روم، که راهی به گلشنی ندانم
که دیده بر گشودم به کنج تنگنا، من
نه بسته ام به کس دل، نه بسته کس به من دل
چو تخته پاره بر موج رها رها رها من
ز من هرآنکه او دور چو دل به سینه نزدیک
به من هر آنکه نزدیک از او جدا جدا من
نه چشم دل به سویی نه باده در سبویی
که تر کنم گلویی به یاد آشنا من
ز بودنم چه افزود؟ نبودنم چه کاهد؟
که گویدم به پاسخ که زنده ام چرا من؟
ستاره ها نهفتم در آسمان ابری
دلم گرفته ای دوست! هوای گریه با من ...
به سراغ من اگر مي آييد، پشت هيچستانم‌.
پشت هيچستان جايي است‌.
پشت هيچستان رگ هاي هوا، پر قاصدهايي است كه خبر مي آرند،
از گل واشده ی دورترين بوته خاک.
روی شن ها هم‌، نقش های سم اسبان سواران ظريفی ست که صبح به سر تپه ی معراج شقايق رفتند.
پشت هيچستان‌، چتر خواهش باز است‌: تا نسيم عطشي در بن برگي بدود، زنگ باران به صدا مي آيد.
آدم اين جا تنهاست و در اين تنهايی، سايه نارونی تا ابديت جاری ست‌.
به سراغ من اگر مي آييد، نرم و آهسته بياييد، مبادا كه ترك بردارد چينی نازک تنهايي من‌!